واقعا مجنونی؟!

 

  مجنون میشوم،میشود لیلی من تو باشی...؟

ودر گذرگاه خیال یا به قول تو ناباوری تمام،بنوشی شربت عشقم را که پالپهای قلبم را به همراه دارد.

پیش کش را بگیر و باز کن آغوش گرمت را تا در اوج ابهام و

سردی دستان بی روحم از گرما و آتش درونت تغذیه کنم. 

  سرنوشت من را با نام تو قلم زده اند و حک شده است

برقلبم نام نازنینت.بی تو بهار نمیشود پاییزی که سلولهای قلبم برای نارسایی عشق به زمین می افتند.

باور میکنی...هه...نه!ولی بگذار به حساب روزهایی که جلوی

من اسم خسرو و فرهاد را می آوردی با این که میدانستی هیچ ربطی به قصه ی تو ندارند.

و من بودم که میخواستم مجنون قصه هایت باشم..آری...من...

 میترسم...میترسم از این که باز به سراغ من بیایی و سراغ رومئو

راهم از من بگیری.خجالت نکش.شرمگین نباش میدانم ته دلت تنگ شده است برای کنت ادوارد.مگرنه...؟

 باشد برو،ولی بدان من به اینکه حتی در قصه هایت باشم هم راضی بودم ولی تو...!

دیگر حرفی ندارم فقط،مجنونم و بگذار مجنون بمیرم...

 



پونیشا :: نیروی کار مجازی
این نظر توسط MOSTAFA در تاریخ 1392/5/17/4 و 13:46 دقیقه ارسال شده است

[Comment_Gavator]

سلام وب زیبایی داری یک سری هم به ما بزن و نظرت رو هم بده ممنون


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: